×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

zendegi

تنهايي

چیزی میدونی از حالم؟

چیزی میدونی از حالم؟

 

حالا که تو اوج غمم دوروبرم چه می کنی؟

 

چی داری میگی تو گوشم؟اینکه ترکم نمی کنی!

 

دلم می خواد اون واژه ها آتیش بگیره رو لبت

 

همونجوری بسوزونت که من می سوختم تو تبت

 

تو این ترانه هم می خوام اشکم و فریاد بزنم

 

می خوام که این ترانه رو برای عشق داد بزنم

 

حالا که دیدی جای من کسی نمی تونه بیاد

 

برگشتی هی به من میگی اون روزا رو یادت بیاد!

 

اون روزا رو خوب یادمه، بازی تو با کلمات

 

هربار که چند روز نبودی من بودم وعکس چشمات

 

اون شبها رو خوب یادمه، تا دم صبح دل لرزه ها

 

تا خود صبح عاشق کشی، کشتن من تو لحظه ها

 

اون غروب ها و انتظار واسه شنیدن صدات

 

لحظه ای که گفتی برو و گمشدن توی هوات

 

اما تو چی عزیز من؟چیزی می دونی از حالم؟

 

می دونی از وقتی رفتی شکسته شد پر و بالم؟

 

می دونی غم چه رنگیه؟ به اون سیاهی چشات

 

به اون بی رحمی دلت، به سردی همون نگات

 

حالا که دارم میمیرم دلم نمی خواد بمونی

 

خسته شدم از عاشقی، خدا خودت خوب میدونی

 

من و ببر از رو زمین می خوام عزیز تو بشم

 

خدا جونم یه کاری کن که دیگه از خواب پا نشم

 

دوشنبه 10 بهمن 1390 - 6:15:30 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

41882 بازدید

28 بازدید امروز

51 بازدید دیروز

144 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements